نامه ای به امام زمان عج
بسم الله الرحمن الرحیم
گفتم ببینمت مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم
آقا و مولا و سرورم
سلام
ای نماینده خدا در زمین و هستی
واقعا از تصور اینکه ما وجود سراسر برکت و رحمت شما را در عصر خود داریم و دلمان از غصه و غم و اندوه آکنده میشود ، احساس شرم می کنم.
تو یک گوشه چشمت غم عالم ببرد................ شرم دارم ...که تو باشی و مرا غم ببرد
به خودم می گویم : "شرم کن"! تو واقعا از خودت ، از هستی و امام بزرگوارت شرم نمی کنی؟ با خودت چه کرده ای که که نسیان و فراموشی وجود تو را فرا گرفته است ؟! اینکه در زیر نور آفتاب باشی و فراموش کنی که روشنی بخش روزهای تو اوست .. خجالت دارد.
ای امام و مقتدای من! اجازه بدهید بگویم "ولی نعمت من" من اسیرم و از" اسیر" نبایستی انتظار یاری داشت!
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود
من اسیر هواهایم که دست و پای مرا بسته اند. من اسیر دنیایم که که چشمان مرا پر کرده است. من اسیر مردم ام که شان و منزلت خود را از آنها خواسته ام. و از هم مهمتر اسیر شیطان ام که دام های وسوسه خود را در هر سو برایم گسترانیده است. شما خود قضاوت کنید چنین بیچاره درمانده ای یارای همراهی شما را دارد؟!
می دانم که نامه ام را قبل از نوشتن خوانده اید چون شما در قلب من حضور دارید:
هم غصه ناشنیده دانی هم نامه نا نوشته خوانی...
شما در تنها ترین لحظات و مخفی ترین مکان های گناه و غفلت من حضور دارید و فقط درک همین نکته بس است، برای کسی از ما که از یادآوری اش، کالبد جان خودش را از شدت شرم تهی گرداند.
امان از لحظه غفلت که شاهدم باشی...
من بارها حضور شما را احساس کرده ام ؛ بهتر است بگویم بارها خود شما پرده های غفلت مرا کنار زده و برمن جلوه کرده اید؛ و من در آن لحظات شعف انگیز خود را در اوج قله های معرفت حس نموده ام. اما چه سود که غرورها و اسارتهایم مرا دوباره به پرتگاه غفلت باز گردانده اند.
وجود و حضور شما را همه عالم گواهی می دهند، چون ضرورت بودنتان با حکمت خداوند متعال هماهنگی دارد. اصلا همه آیات الهی با وجود شما برای ما معنی می شوند!
اگر ضرورت نبوت نبود شما هم ضرورتی نداشتید، و اگر شما نباشید زمین خالی از"حجت" میشود؛ و هستید چون هستی هست. این هستی با همه وسعتش به انسان ختم می شود و برایترکیب بی نهایت انسان کوچک و تنگ است. شما هستید و ضرورت دارید چون انسان هست و ادامه دارد و فقط برای این 70سال آفریده نشده است! همانگونه که وجود پیامبر ضرورت داشت وجود امام در هستی و این عالم ضروری است. و من خیری بالاتر از نعمت ولایت و سرپرستیتان سراغ ندارم:
بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین
یا بقیه الله
یا صاحب العصر و الزمان یا مولانا یا اباصالح المهدی (عج) ادرکنی
ای واسطه فیض الهی ای واسطه رحمت و مغفرت حق ، همه هستی تسبیح حق گویان وجود و ضرورت تو را به من نشان می دهند. من به وجود و حضورت "ایمان" دارم.
ای غائب از نظر به خدا می سپارمت..
حضور ترا با ذره دره وجودم احساس می کنم ؛و تمام سلول های بدنم حتی سلول های چشمانم هم حضور ترا گواهی می دهند. اما چگونه است که از نظرها پنهانی ؟!
کوچکتر که بودم پدرم می گفت: ((امام زمان عج را همه می بینند؛اما ایشان را به جا نمیآورند.)) خیلی لطیف بود این حرف پدر ! خواهر بزرگم می گفت : (از صبح تا شام حداقل یک بار امام از مقابل تو گذر می کند ، مراقب باش به همه سلام کنی،شاید یکی از آنها امام تو باشد.))
گلی گم کرده ام شاید تو باشی...
حالا دلم خیلی گرفته می شود. وقتی می اندیشم که در کودکی به شوق دیدنت وسلام کردنت به همه سلام می کرده ایم. ولی اکنون که بزرگ شده ایم با غرورها و قضاوت ها و فرارها حتی همسایه خود را سلام نکرده و نمی بینیم. چه برسر ما آمده است؟چه دوره و زمانه ای داریم!
به کجا چنین شتابان...؟!
امان از این زمانه. اماما شکایت خود را نزد تو می آوریم. ما به قهقرا می رویم؛ حقوق همسایه که از حقوق برادر گاهی بالاتر می رود ،تا حدی که اصحاب رسول الله صلی الله علیه اله و صلم میاندیشیدند که ممکن است برای همسایه حق ارث هم قائل شوند، حالا در حد یک قانون حقوقی ساده که تکلیف مشاعات و ضوابط آپارتمان نشینی را خیلی خشک و بی روح مشخص کرده است و همان هم رعایت نمی شود.
به خودم که نظر می کنم می بینم شدم مثل بقیه؛ مثل آنهایی که باور تو را فراموش کرده اند، حتی مثل آنهایی که تو را باور ندارند. پناه می برم به خدا و می ترسم از روزی که شوَم مثل آنها که با تو دشمنی می کنند...
شرمنده ام و این شرمندگی تاب و توان از من ربوده است. فکرش را که می کنم می بینم که من فقط نام "شیعه" را یدک کشیده واز پرچم امام زمانم برای خودم لباس افتخار و پوششی برای دروغ و تزویرهایم ساخته ام . در حالی که باعث درد و اندوه شمایم. اعمال و افکار و روابطم شما را آزار می دهد. و من یادم هست که از قول امام صادق علیه السلام روایت شده است که:
زینت ما باشید نه اینکه...
کاش خودم را به شما نبسته بودم ، تا حداقل بدی ها و زشتی هایم را به پای شما ننویسند و باعث گمراهی و قضاوتهای نادرست مردم در مورد شما نمی بودم.
کاش می توانستم خودم را شایسته پیروی و شیعه واقعی بودن شما کنم. اما شما خود خوب می دانید که نه تنها من بلکه بزرگترین انسانها هم از اصلاح نفس خویش بدون یاری شما وعنایت حق عاجزند. می دانم که اضطرار شرط وصال است.
ومن که همه راهها ،دستورالعملها و نسخه پیچی های غیر تو را آزموده ام مانند حیوان بارکش در گل مانده ای در ورطه نابودی ام. عضلاتم سست و از شدت فشار کمرم خم شده است . دیگر توان ادامه این وضعیت را ندارم. در حضور شما و در پیشگاه الهی اظهار عجز و اضطرار می کنم.
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
اماما دستم را بگیر و مرا برای یاریات تربیت فرما بندهای اسارتهای مرا بگسل و مرا از زندان نفس و دنیا و دام های شیطان نجات بخش.امام من ما منتظر گشایش و فرج تو هستیم. و میدانیم که ان شاءالله فرج شما نزدیک است.
نگار آمدنی است غمگسار آمدنی است..
به خود می گویم :
اندکی صبر سحر نزدیک است..
باز می گویم :
شاید این جمعه بیاید شاید..
الهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و الجعلنا من خیر انصاره و اعوانه...