فتنه و فتنه گر کیست؟
قرآن براى پیش گیرى از این مساءله دستور مى دهد : فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او یصیبهم عذاب الیم . ( 38 ) پس باید بترسند آنها که مخالفت امر خدا مى کنند از این که آشوب گریبان آنان را بگیرد یا عذاب دردناک خدا را متوجه آنان سازد . و بدین گونه به آنها که آشکار و پنهان ، با امر خدا ، مخالفت مى کنند هشدار مى دهد که گرفتار فتنه خواهید شد و امر بر خود شما مشتبه شده ، شیطان مسلط مى شود و از شما فتنه گرى مى سازد براى تباهى امت اسلامى . پس د دست از مخالفت امر خدا بردارید ، احکام او را دقیقا اجرا نمایید ، از خود راءیى بپرهیزید و امامت جامعه را تبعیت و پیروى کنید و از اجتهاد خود در مقابل امر امام دورى نمایید . عمل به راءى و قیاس هر دو در اسلام بشدت نفى شده است ، نه این که باب اندیشه و تفکر بسته شود ، بلکه باب خودخواهیها و خود بر حق مقدم دانیها ، که منشاء همه فسادهاست خشک و بسته شود و دیدیم که شیطان اولین قیاسگر خلقت با قیاس خود با آدم ، خلقت خود از آتش و آدم از گل ، در چه استکبارى فرو رفت و به چه عاقبتى گرفتار آمد . گوید : امام صادق از پدرش خبر دارد که على علیه السلام فرموده است : هر که خود را به کرسى قیاس نشاند همیشه عمرش در اشتباه است و کسى که به راءى خود خدا پرستى کند همیشه عمر در باطل فرو رفته است . ( 39 ) به این علت که در مکتب اصول هست و روش هست و هر جا مساءله اى هم جدیدا حادث شود حکم آن بایستى با توجه به اصل مکتب که در قرآن و سنت معصوم است اخذ شود ، نه این که بر اساس شاید و قیاس حکم کرد ، در این صورت امکان لغزش و حلال و حرام کردن و بالعکس بسیار است . باید آگاهان به مسائل مکتب بر اساس ظوابط مشخص به نتایج درست برسند . آن دینى که با روش غیر فقاهتى به دست بیاید ، ممکن است در جاهایى هم مصیب به هدف اصابت کند و درست باشد باشد اما در جاهایى هم مخطى خواهد بود و ماءمون از خطا نیست کما این که کسانى را دیدیم که با استنباطها و استعدادهاى خودشان - ولو صاحبان استعدادهاى درخشان - مى خواستند از کتاب و سنت ، چیزى را بیاموزند و بفهمند ولى نتوانستند و اشتباه کردند . فقاهت ، به معناى شیوه هاى فهم اسلام ، اعم از اصول و فروع است . . . اگر اصول دین هم از حوزه ها دانسته شد ، معارف اسلامى سالم مى ماند . لذا ریشه التقاط و وابستگى به مکتبهاى غلط و کم عمق در جامعه ما ، آن وقتى رویش پیدا کرد که اصولا دین و معارف اسلامى ، در دست غیر فقها قرار گرفت . . . و دیگران براى مردم ، شروع به بیان قرآن و گفتن فلسفه و نوشتن توحید و معاد کردند ! ( 40 ) یونس گوید ، به موسى بن جعفر علیه السلام عرض کردم ، به چه وسیله خدا را به یگانگى بپرستم ؟ فرمود : اى یونس ، بدعت گذار مباش ، کسى که به راءى خود توجه کند هلاک شود ، و هر که خانواده پیغمبرش صلى الله علیه و آله را رها کند گمراه گردد ، و کسى که قرآن و گفتار پیامبرش را رها کند کافر گردد . ( 41 ) اسلام به تدبر و اندیشه احترام مى گذارد و بسیار تشویق به تفکر مى کند . کافیست به قرآن مراجعه کنیم و آیاتى که دستور تفکر و تدبر داده است مشاهده کنیم تا اهمیت آن را در یابیم ، بدون این که محتاج به دیدن روایات و احادیث بى شمار در این مورد باشیم ، اما تدبر و اندیشه در اسلام منهاى امامت و ولایت یعنى جهت الهى امکان اشتباه و خطا و گمراهى بسیار دارد ، و لذا آراء و اندیشه ها بایستى به مظهر خط الهى یعنى امام عرضه شود و از روش و سخنان امام ، درستى و صحت آن را فهمید ، سپس د اشاعه داد تا جامعه را به انحراف نکشاند و فتنه و بدعت و شبهه ایجاد نکند ، خصوصا در برداشتهاى از قرآن و نهج البلاغه بیش از سایر منابع بایستى این اصل رعایت شود . گروهک مجاهدین خلق ( منافقین ) برداشتهاى خود را مستند به قرآن و نهج البلاغه مى کردند ! اما مى بینیم که اندیشه و راءى آنان بدون تطابق و تاءیید با نگرش و گرایش امامت و ولایت امام خمینى چه فتنه بزرگى در جامعه ایجاد مى کند . بنابراین بدعت راءى منهاى امامت است . گفتار بدعت را با دو قسمت از نهج البلاغه خاتمه مى دهیم . ان شاء الله با دقت در این دو قسمت مطلب کامل بیان شده باشد . امام على علیه السلام مى فرمایند : محبوبترین بنده نزد خدا کسى که بر نفس خویش مسلط است ، دور را نزدیک و سخت را آسان کرده است . نشانه هدایت را یافت ، در استوارترین حلقه ها و محکمترین ریسمانها ( قرآن و عترت ) چنگ انداخت ، پس نور یقین در دل او مانند خورشید است ، هوا و هوس را از خود دور ساخت ، حق را بیان و خود به آن عمل نمود ، زمان خود را به قرآن سپرد . دشمن ترین بنده نزد خدا ، کسى است که خودش را دانا مى داند ، مردم را به دامهاى فریب و گفتارهاى دروغ خود مى کشاند ، اندیشه هاى خویش را بر قرآن تحمیل مى نماید . قد حمل الکتاب ارائه و عطف الحق على اهوائه و خواهشهاى باطله خود را حق دانسته ، گناهان بزرگ را کوچک وانمود مى کند . مى گوید شبهه ها را بر طرف مى کنم در حالى که خود در شبهه هاست ، مى گوید از بدعتها کناره گیرى کرده ام در حالى که در بدعتها مى خوابد ! ! صورتش انسان و دلش حیوان است ، نه شناسنده باب هدایت است تا از آن پیروزى کند و نه تمیز دهنده گودال کورى تا از آن کناره گیرى کند ، پس این شخص در میان زنده ها مرده اى بیش نیست ، پس کجا مى روید ؟ ؟ ( 42 ) و در بیان دیگرى ، مى فرمایند : وه که چه قدر من در شگفتم ، و چرا که در شگفت نباشم ، از کجرویهاى این گروههاى گوناگون و اختلافاتى که در دین با یکدیگر دارند . نه دنبال پیغمبرى راه برمى گیرند و نه از کردار وصیى او پیروى مى کنند . . . در حل مشکلات به خودشان پناهنده شوند و در گشایش مبهمات به راءى خود تکیه زنند ، و هر یک از آنان از آنچه که مى بیند امام و پیشواى نفس خویش د است نه این که امامى را معتقد و از او پیروى کند و به خیال خود بندهاى استوار و دلایل محکمى ساخته و به آنها چنگ زده است . ( 43 ) ذکر این مطلب لازم است که مصداق امروزى دو گفتارى که از امام على علیه السلام نقل گردید ، روشن است که تحت عنوان قرائتهاى جدید مفتوح شده است . مگر نه این است که آیات قرآن و احادیث در هر زمانى ، کاربرد دارند ؟ شناخت گروهها و شخصیتها و سخنها همواره با قرآن و روایات و در هر عصرى ، امکان پذیر است . قرائتهاى مختلف و جدید مفهومى جز تحمیل اندیشه ها و آراء بشرى بر حقایق هستى و اصول ثابت عالم نیست . هر انسانى با درجات مختلفى از هواها ، هوسها ، خواستها و آرزوها و تمایلات ، ضعفها و کاستیها به خود اجازه مى دهد با بهره گیرى اندک از علوم مادى ، در عرصه هاى هدایت بشرى و حقایق الهى اظهار نظر کند و مهمتر از اظهار نظر ، آنها را به عنوان اندیشه و فکر در جامعه نشر دهد و برخلاف مشى قرائتهاى مختلف خواستار توجه جدى به اظهار نظرهاى خود و طرد مخالفان آن شود ! ! توجه به معناى بدعت بخوبى نشان مى دهد که همین قرائتهامختلف بهترین ترجمه و معادل فارسى آن است . اگر هر فردى با هر درجه اى از قوتها و ضعفها ، حق داشته باشد که فکر خود را ترویج نماید و آن را حق بداند ، چطور مى توان انتظار داشت جامعه به وحدت عمومى و سپس امنیت ملى برسد ؟ اگر راه حق به تعداد انسانها و اندیشه هاى آنان باشد ، معنا و مفهوم امام و رهبرى و ضرورت پیروى و تبعیت از ولى فقیه و حکومت اسلامى چه مى شود ؟ مگر مى شود هم على علیه السلام حق باشد ، و هم معاویه حق و طلحه و زبیر و نهروانیان هم حق باشند ؟ ! وقتى صراطها همه مستقیم باشند فرق پیامبر خدا با ابوسفیان کجا لحاظ مى شود ؟ تفاوت مؤ من با کافر و مشرک چه مى شود ؟ حامیان و طرفداران نظریه قرون هجدهم و نوزدهم اروپا ، درست همان مشخصاتى را دارند که على علیه السلام از آنها تحت عنوان بدترین بنده هاى خدا نام مى برد . کافیست کسانى که خود را پیشرو این طرز تفکر در ایران اسلامى مى دانند با خصوصیاتشان در نظر آورید ، آن گاه به سخن مولا توجه کنید ، خواهید یافت که دقیقا همین افراد هستند که گویا حضرت آنها را دیده و صفاتشان را ذکر کرده است . نه دنبال پیغمبرند و نه از وصى او پیروى مى کنند . در مشکلات و مبهمات به راءى خود تکیه مى زنند ، امام پیشواى نفس خویشند ، نه آن که از امامى پیروى کنند ، اندیشه خود را بر قرآن و سنت تحمیل مى کنند ، در شبهه اند و ادعاى رفع شبهه ها را دارند ، نه باب هدایت را مى شناسند و نه گودال سقوط را مى بینند ، صورتشان ، صورت انسان و دلشان ، دل حیوان است . . . قرائتهاى جدید و مختلف ، فتنه است و ابزار دست فتنه گران و فتنه انگیزانى که دستشان در دست شیطان صفتان است . چه کسانى فتنه گرند ؟ حزب شیطان فتنه گر هستند ، زیرا در تشکیلاتى تجمع دارند که رهبریت آن شیطان است و مرامنامه اش را شیطان نوشته و روش آن را شیطان ابداع و اولین بار عمل نموده است . یا ایها الذین امنوا لاتتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یامر بالفحشاء والمنکر ( 104 ) اى کسانى که ایمان آورده اید ، پیروى نکنید گامهاى شیطان را ، و هر که گامهاى شیطان را پیروى کند ، پس او را به فحشاء و منکرات مى کشاند . استحود علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله اولئک حزب چ الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون ( 105 ) شیطان بر دل آنها سخت احاطه یافته و فکر خدا را بکلى از یادشان برده است ، آنها حزب شیطان هستند و آگاه باشید حزب شیطان زیانکارند . با توجه به آیه فوق ، شیطان طوق پیروى خود را به گردن حزب خود نهاده و آنها را در راه خود و در پى آرمان خود مى برد . اگر بخواهیم این چهره هایى که در حزب شیطان تجمع پیدا کرده اند و در حقیقت با طناب شیطان در چاه رفته اند و او را ولى خود کرده اند و در پى ایجاد فتنه هایى براى جلوگیرى از حرکت جامعه و تاریخ به سوى توحید هستند پى ببریم ، و بشناسیم ، مى توانیم آنها را خروج کردگانى بدانیم که هر کدام در یک بعد یا چند بعد از مسیر خارج شده اند و ما به شرح زیر آنها را تعریف مى کنیم : مجرمین : خروج کنندگان از احکام خدا به گناه و نافرمانى . کافرین : خروج کنندگان از هدایت خدا به تکذیب هدایت . منافقین : خارج شدگان از یقین و ایمان قبلى به شک و تردید و نتیجتا التقاط . مشرکین : خارج شدگان از توحید به شرک و چندگانگى . فاسقین : خارج شدگان از خویشتن پاک به شخصیت ناپاک و غرق شدن در شهوت و آلودگیها . ظالمین : خارج شدگان از مسیر عدالت به ستمگرى . مترفین ملاء : خرج شدگان از تعادل مادى به افراط در بهره بردارى مادى و رفاه زدگى و اشرافیگرى . طاغوتیان : خارج شدگان از خشوع و خدمتگزارى به تکبر و خودکامگى و خودمحورى . مسرفین : خارج شدگان از تعادل در مصرف به نیازهاى کاذب و مصرفهایى که جامعه را محروم فقیر مى کند . مبذرین : خارج شدگان از به کارگیرى با حساب و مسؤ ولانه به ریخت و پاشها و هدر دادن منابع مالى جامعه . و . . . اگر بخواهیم موارد فوق را توضیح بدهیم طولانى خواهد شد ، ولیکن تنها اشاره مى شود که این چهره هاى خائن به اجتماع ، این چهره هاى کریه انسانیت ، همه خروج کردگان هستند ، آنها به سبب ضعفهاى درونى و عدم تزکیه نتوانسته اند در مسیر و محور حق حرکت کنند . لازمه حرکت در محور حق ، شناخت و خشوع در مقابل قراردادهایى است که خداوند براى تعادل جامعه و یکپارچگى آن وضع و نازل کرده است ، و این چهره ها که بنا به فرموده على علیه السلام در کسب دنیا و مادیات پست آن ، مسابقه گذاشته اند چطور مى توانند در مسیر خداوندى حرکت کنند ؟ ! شیطان که سر کرده و دبیر کلى حزب است از اطاعت و فرمانبردارى خدا خروج کرد ، پیروان او هم همه خارج شدگان هستند ، منتها هر یک از طریقى که این طریق خروج با نقطه ضعف او انطباق دارد . کسى که شهوتران است به فسق گرفتارتر مى شود و کسى که قدرت طلب است به طاغوت متوجه مى شود و از آن سو از خط خارج مى گردد . این چهره هاى از خط خارج شده ، هر کدام خصوصیاتى دارند که براى شناسایى آنها بایستى به قرآن مراجعه کرد که در این بحث نمى گنجد ما باید این خط را ، خط شیطان را که تا به امروز ادامه یافته است بشناسیم و در مقاطع مختلف تاریخ چهره هایى که تبلور این خط بوده اند را شناسایى کنیم و شیوه عمل آنها را دریابیم تا گرفتار آنها نشویم . یک خصوصیت نیز در تمامى این چهره ها به طور مشترک وجود دارد که در تمامى مقاطع عملکردشان ثابت بوده است و آن مخالفت با رهبریت الهى جامعه است . عملکرد این خط در دعوت تمام پیامبران ، مخالفت و خروج بر دعوت پیامبران بوده است . آنها خط شیطان را در برابر خط رهبرى و هدایت جامعه بر اساس وحى مى گشودند و از رفتن جامعه در مسیر حق جلوگیرى مى کردند . در زمان امامت نیز این خط همچنان در جهت مخالفت با امامت عمل نمود . حکومتهاى بنى امیه و بنى عباس تبلور چهره شیطانى در مقابل خط امامت بودند و از همه شیوه ها و ابزارهایى که در قسمت راههاى فتنه بدانها اشاره شد ، استفاده کردند تا مانع تحقیق امامت شوند و از تجمع مردم و وحدت آنها پیرامون آن جلوگیرى کنند . در زمان غیبت امام زمان ( عج ) که جامعه باید بر اساس نیابت امام ولایت فقیه حرکت کند ، همین خط تلاش مى کند که نیابت امام یعنى ولایت فقیه را از صحنه کنار گذارد و مانع گرایش و تمایل مردم به این خط شود و در این راه به تمامى حیله ها دست مى زند و تمامى توان خویش را به کار مى گیرد و همه چهره هاى پلید تجمع مى کنند و در نابودى خط ولایت به توافق مى رسند و هر کدام از راهى به تخریب پایه هاى این خط مى پردازند . امروز با استفاده از شیوه هاى جدید و رسانه هاى تاءثیر گذار ، در چند محور به اسلام و انقلاب اسلامى و دست آوردهاى آن توسط شیاطین ، تهاجم صورت مى گیرد . به چند نمونه از این تهاجم اشاره مى شود : 1 - جدا کردن دین از سیاست به طورى کلى باید گفت با سیاسى کردن دین ، آسیبهایى به خود دین وارد مى شود ، یعنى دین به شائبه مسایل و مصالح سیاسى آلوده مى گردد و دست آویز حکام واقع مى شود . با دینى کردن سیاست ، به سیاست و حکومت آسیب مى رسد . مصلحت اندیشى سیاسى به قید جزییات دینى مقید مى گردد و حیات سیاسى پویایى خود را از دست مى دهد . . . ( 106 ) 2 - حمله به احکام شریعت ما در متن فقه یا شریعت ، احکامى داریم که ممکن است امروز خشن تلقى شوند . . . مواد فقه و قانون همه قراردادى و اعتبارى هستند ! و نمى توانیم در این جا از حقیقت و عدم حقیقت صحبت کنیم . باید از کارآمدى و نا کارآمدى و مناسبت یا عدم مناسبت این شیوه ها و احکام با روحیات مردم صحبت کنیم . ( 107 ) 3 - حمله به دین و کارآمدى آن دین نه تنها افیون ملتهاست ، بلکه افیون حکومت ها هم هست . ( 108 ) حکومت دینى قدرت اداره دنیاى مردم را ندارد و ناگزیر به دین دولتى خواهند انجامید . ( 109 ) 4 - حمله به ولایت فقیه فرهنگ لائیک و غیر اسلامى هر چه بالنده تر و متنفذتر شود جا را براى فرهنگ ولایت فقیهى تنگ مى کند و این مساءله بدون شک محدود به حوزه فرهنگ نخواهد بود و به میدان سیاست نیز سرایت خواهد کرد . ( 110 ) هدف اساسى در فعالیتهاى سیاسى ما باید حذف ولایت فقیه باشد . ( 111 ) 5 - حمله به امام خمینى ( ره ) و اندیشه و راه او دوران امام خمینى به سر آمده است . ( 112 ) امام خمینى و شهید نواب صفوى خشونت گرا و کسروى و حکیمى زاده اصلاح طلب بودند ! ( 113 ) از این دست حملات و شبهه پراکنى ها در سطح برخى مطبوعات که به فرموده رهبر معظم انقلاب ، پایگاه دشمن شده اند ، فراوان است . آنچه مورد نظر است ، بیان این مساءله است که این فتنه انگیزیها توسط فتنه گران داخلى - که گاه در لباس اسلام و روحانیت نیز ظاهر مى شوند - دقیقا مطابق با نقشه و طرحى است که دشمنان انقلاب اسلامى و مصالح ملت ایران ، آن را ریخته اند . به چند نمونه از اظهارات بلند پایگان نظام سیاسى استکبارى آمریکا و صهیونیسم و اروپا توجه کنید تا این هم آوازى هدف از فتنه انگیزى کاملا روشن شود . تامسس پول موتر تحلیل گر سیاسى آمریکا : هدف واقعى دولت ایالات متحده مى بایست مهار سیاسى - اقتصادى و از همه مهمتر مهار روانى ایران باشد . چرا که تنها راه بر انداختن رژیم ایدئولوژیکى ایران ، مبارزه سیاسى ، روانى و روشنفکرانه است . ( 114 ) دیدیوکیو ماءمور سازمان سیا و رابط سازمان با برخى گروهها و عناصر ضد انقلاب : مهمترین حرکت در جهت براندازى جمهورى اسلامى ، تغییر فرهنگ جامعه قطعى ایران است و ما مصمم به آن هستیم . شجاع الدین شفاء نویسنده ضد انقلاب خارج از کشور : ما با جمهورى اسلامى مبارزه سیاسى نخواهیم کرد . بلکه کار ما صرفا فرهنگى است و اصولا استراتژى جدید ما مبارزه فرهنگى است . ما باید بینش و فرهنگ مردم را عوض کنیم تا جمهورى اسلامى ساقط شود . ( 115 ) رادیو رژیم صهیونیستى در تاریخ 73 / 9 / 29 : یک اصل در قانون اساسى ایران هست که بسیار دردسر ساز بود در این سالها و آن اصل ولایت فقیه است . رادیو بى . بى . سى . در تاریخ 74 / 4 / 20 : انتقال عمده گروههاى مخالف جمهورى اسلامى ایران ، نقش ولایت فقیه در این نظام است . ادوارد شرمى مسؤ ول سابق شبکه جاسوسى سیا در ایران : اگر نظام ولایت فقیه در ایران از هم بپاشد ، آن گاه مى توان گفت جمهورى اسلامى تغییر ماهیت داده است . هنرى پرکت مسؤ ول سابق امور ایران در وزارت امور خارجه : اگر تجدید نظر طلبان بتوانند از حریم روحانیت عبور کنند و از آن طریق ولایت فقیه را بر کشتى تردید سوار کنند ، بار سنگینى از دوش آمریکا برداشته خواهد شد . ( 116 ) پس از جنگ روانى و فرهنگ براى تغییر ماهیت اسلامى یعنى تغییر باورهاى مردم نسبت به ولایت فقیه و روحانیت و دین ، هدف فتنه گران در این مرحله است . فصل ششم : راههاى مبارزه با فتنه ها و فتنه گران بسیارى از شخصیتها هستند که با استناد به برخى روایتها و برداشت مطابق با خصلتهاى خود ، در هنگامه فتنه ها ، کناره گیرى مى کنند و این را حفظ ایمان و دین مى خوانند . به عنوان مثال به این جمله معروف على علیه السلام استناد مى شود : کن فى الفتنه کابن البون لاظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب ( 117 ) در فتنه ها هم چون بچه شتر دو ساله باشید که نه پشت دارد که سوارش د شوند و نه پستان دارد که بدوشندش . در حالى که ، در کجاى این گوشه گیرى و خود محفوظ دارى برداشت مى شود ؟ این جمله صراحتا اشاره به این مطلب دارد که در زمان بروز فتنه ها ، که فتنه گران در صدد هستند از اعتقادات مذهبى ، قومى و سنتها بهره گیرى کنند و مردم را به سوى خود جلب کرده نردبان پیروزى خود قرار دهند ، شما نه باید استثمار شوید دوشیدن شیر و نه استحمار سوارى دادن بلکه باید هوشیار باشید ، فتنه گرها را بشناسید ، حق را در یابید و امکان بهره بردارى مذهبى و مادى را به دشمنان ندهید . وقتى به تاریخ مراجعه مى کنیم مى بینیم شخصیتهاى ضعیف النفسى بوده اند که به واسطه برخى از خصلتها مثل عافیت جویى ! و آرامش طلبى از این سخنانى از این قبیل به نفع عدم مبارزه با فتنه گران و یارى حق استفاده کرده اند . عبداله بن قیس ، ابوموسى اشعرى مردى صلح دوست و راحت نگر بود ، او با این که چندین سال مصاحبت پیامبر را دریافت ، اما با روح و تحرک اسلام آشنا نشد و روح ساده لوح و انزواطلبى داشت ، او مى گفت ، على پیشواى روشنگرى است و بیعت مردم با او بر اساس آزادى و رضایت مردم صورت گرفته و صحیح است ولى به همراهى او با مسلمانان مبارزه کردن جایز نیست ! ! هنگامى که على علیه السلام براى جنگ با طلحه و زبیر اصحاب جمل از ابوموسى که فرماندار کوفه بود یارى خواست ، مردم را در مسجد بزرگ شهر جمع کرد و گفت : از حمایت على در مبارزه با طلحه و زبیر و عایشه دست بر دارید ، شمشیرها را غلاف کنید ! ! این فتنه بزرگى است ! ! این شبهه ناک است ! و سپس روایتى از پیامبر نقل کرد مبنى بر نشستن و عدم جنگ در فتنه ها ! ! به گونه اى که عمار که به همراهى امام حسن مجتبى علیه السلام از سوى امام على علیه السلام در پى خوددارى او در یارى رساندن ، به کوفه آمده بودند با طعنه به او گفت : لابد پیامبر این حدیث را فقط براى تو گفته است که در خانه ماندن براى تو بهتر است ! همین ، ابوموسى اشعرى ، توسط اشعت بن قیس ( 118 ) که باطنى پلید و فتنه گر داشت به حکمیت در صفین بین معاویه و على علیه السلام پیشنهاد مى شد ! ! تا از او در فتنه اى دیگر که مى خواهد ایجاد کند بهره بگیرد ، چرا که به طبیعت او کاملا آشناست . و مشاهده مى کنیم که ابوموسى ، على علیه السلام را از خلافت خلع مى کند تا عمر و عاص هم معاویه را خلع کند ! ! مى دانید چرا ؟ زیرا او اعتقاد دارد که على علیه السلام و معاویه جنگ افروزند و بایستى کسى را به جاى آنها گذاشت که صلح حاکم باشد ! ! على علیه السلام در نامه 63 او را به یارى مى خواند و سخن زشت او را که در منبر مسجد از روایت پیامبر برداشت بدى را عنوان کرده ، یادآورى مى کند و مى خواهد که اگر توان یارى ندارد از فرماندارى کنار برود و با ذلت زندگى کند و در آخر نامه مى فرماید : سوگند به خدا که این جنگ حق و درست است و به دست کسى است که با حق و درستى است و ابدا از کردار کسانى که از حق و درستى کناره گزیده اند باکى ندارد . یکى دیگر از این شخصیتها سعد بن ابى وقاص است ، کسى که در شوراى 6 نفر عمر هم حضور داشته است . او از بیعت با على علیه السلام خودارى مى کند ! و در هیچ یک از فعالیتهاى اجتماعى ظاهر نمى شود و در پى آن است که دین خود را سالم نگهدارد ! هنگامى که حکمیت در جریان بود و حکم در دومه الجندل مشغول مذاکره بودند نام سعد هم سر زبانها بود که على علیه السلام و معاویه را خلع و او را جانشین سازند ! پسر عمر بن سعد بن ابى وقاض پیش پدر که دور از معرکه بود و در انجمن حکمین حاضر نمى شود آمد و او را به رفتن به محل حکمین تشویق کرد و به او گفت : تو صحابى پیغمبرى و عضو شورا بوده اى و در برپایى این فتنه ! شرکت نداشته اى ، برو آینده از آن توست و تو سزاوار خلافتى و او در جواب پسر مى گوید : شنیدم رسول خدا مى فرماید : پس از من فتنه اى پدید مى آید که از همه مردم بهتر در آن فتنه ، شخص پنهان و پرهیزکار است ! ! همان شب ، عمر که نزد پدرش مانده بود مى شنود که پدرش زمزمه مى کند : دین خود را برداشته از دست همه حوادث به سرزمین امن و وسیع و مورد اعتمادى فرار کردم ، پس گفتم پناه مى برم به خدا از شر فتنه اى که نه در پایان آن عذرى مى توان آورد نه در آغازش . . . لیکن جان بسیار حریص بر دین خود را با خوددارى از نصرت دین على و بخل ورزیدن ضایع ساختم ، پس اى زندگى برگرد . . . عمر تکان مى خورد ، راز درون پدرش فاش شده است . این هم یکى از شخصیتهاى مهم که این چنین از یارى حق ، دست مى شوید و با استناد و برداشت غلط از احادیث ، على علیه السلام را تنها رها مى کند . اگر راستى پیامبر چنین قصدى داشت چطور على علیه السلام حاضر شده بود که گوشه گیرى را رها و شمشیر به دست گیرد و به جنگ دزدان ایمان و بیت المال مردم برود ؟ روزى پس از جنگ صفین ، سعد بن ابى وقاض ، عبدالله بن عمر و مغیره بن شعبه خدمت على علیه السلام رسیدند و سهم خود را خواستار شدند ! على علیه السلام پرسید : چه باعث شد که پشت به من کنید و دست از یاریم برداریم ؟ آنها بهانه آوردند که کشته شدن عثمان ، و نمى دانم ریختن خونش حلال بود یا خیر ؟ او اعمالى مرتکب شد ، سپس از او خواستید توبه کند او هم پذیرفت ، شما هم در قتل او شرکت داشتید که نمى دانیم درست بود یا اشتباه ، با وجود اینها به فضل و سابقه و هجرتت هم اعتراف مى کنیم